» داستان » داستان برگشت دکتر
داستان
داستان

داستان برگشت دکتر

40

داستان
داستان

خلاصه مطالب: دكتر برگشته و مريض است، زنش نيز ديرتر به شهر می‌آید و از خانه دكتر ناپديد می‌شود. اختر و دكتر به دنبال زن هستند و در انتها زن را پيدا می‌کنند. اما همه چيز به كمك اش نمی تواند حل شود.

به گزارش مجله نو: ظهر پنجشنبه خبر شديم كه دكتر برگشته است و حالا هم مريض است چيزيش نبود دربان بهداري گفته بود كه از ديشب تا حالا يك كله خوابيده هر وقت هم كه بيدار مي شود فقط هق هق گريه مي كند معمولا بعد از ظهر هاي چهار شنبه يا پنج شنبه راه مي افتاد و مي رفت شهر با زنش اين دفعه هم با زنش رفته بود اما راننده باري كهدكتر را آورده بود گفته بود فقط دكتر توي ماشين بود گويا از سرما بي حس بوده دكتر را دم قهوه خانه گذاشته و رفته بود ماشين دكتر را وسطهاي تنگ پيدا كرده بودند اول فكر كرده بودند بايد به ماشيني چيزي ببندند و بياورندش ده براي همين با جيپ بهداري رفته بودند اما تا راننده نشسته پشتش و چند تا هم هلش داده اند راه افتاده راننده گفته : از سرماي ديشب است وگرنه ماشين كه چيزيش نيست حتي برف پاك كن هاش هم عيبي نداشته تا وقتي هم كه دكتر نگفته بود : اختر پس اختر كو ؟ هيچ كس به صرافت زن نيفتاده بود

زن دكتر قد كوتاه بود و لاغر آن قدر لاغر و رنگ پريده كه انگار همين حالا مي افتد دو تا اتاق داشتند توي همان بهداري بهداري آن طرف قبرستان است يعني درست يك ميدان دور از آبادي زن نوزده سالش بيشتر نبود گاه گداري دم در بهداري پيداش مي شد و يا پشت شيشه ها فقط وقتي هوا آفتابي بود از كنار قبرستان مي آمد ده گشتي مي زد بيشتر كتابي دستش بود و گاهي يك پاكت آب نبات يا شكلات هم توي جيب بلوز سفيد يا كيف دستيش بچه را خيلي دوست داشت براي همين هم بيشتر مي آمد سراغ مدرسه يك روز كه به اش پيشنهاد كردم اگر بخواهد مي توانيم درسي به عهده اش بگذاريم گفت حوصله سر و كله زدن با بچه ها را ندارد راستش دكتر پيشنهاد كرده بود براي اينكه سر زنش گرم بشود . گاهي هم مي رفت لب قنات پهلوي زنهاي ديگر

برف اول كه افتاد ديگر پيداش نشد زنها ديده بودندش كه كنار بخاري مي نشسته و چيزي مي خوانده و يا براي خودش چاي مي ريخته وقتي هم دكتر مي رفت براي سركشي به دهات ديگر زن راننده يا دربان پيش خانم مي ماند انگار اول صديقه زن راننده فهميده بود به زنها گفته بود : اول فكر كردم دلشوره شوهرش را دارد كه هي مي رود و كنار پنجره مي ايستاده و به صحراي سفيد و روشن نگاه مي كرده صديقه گفته بود : صداي زوزه گرگ كه بلند مي شود مي رود كنار پنجره

خوب زمستان اگر برف بيفتد گرگ ها مي آيند طرف آبادي هر سال همين طورهاست گاهي هم سگي گوسفندي يا حتي بچه اي گم مي شود كه بعد بايد ده واري رفت تا بلكه قلاده اي كفشي چيزي را پيدا كرد اما صديقه دو چشم براق گرگ را ديده بود و ديده بود كه زن دكتر چه طور به چشمهاي گرگ نگاه مي كند وقتي هم صديقه صداش زده نشنيده است

برف دوم و سوم كه افتاد دكتر ديگر نتوانست براي سركشي به اطراف برود وقتي هم ديد بايد هر چهار يا پنج شب هفته را توي خانه اش بماند حاضر شد در دوره هامان شركت كند دوره هامان زنانه نبود اما خوب اگر زن دكتر مي آمد مي توانست پهلوي زن ها برود اما زنش گفته بود : من توي خانه مي مانم شبهايي هم كه دوره به خانه دكتر مي افتاد زنش كنار بخاري مي نشست و كتاب مي خواند و يا مي رفت كنار پنجره و به بيابان نگاه مي كرد يا از پنجره اين طرف به قبرستان و گمنام چراغ هاي روشن ده

خانه ما بود انگار كه دكتر گفت : امشب بايد زودتر بروم مثل اينكه توي جاده يك گرگ بزرگ ديده بود

مرتضوي گفت : شايد سگ بوده

اما خودم به دكتر گفتم اين دور و برها گرگ زياد پيدا مي شود بايد احتياط كند هيچ وقت هم از ماشين پياده نشود

زنم انگار گفت : دكتر خانمتان چي ؟ توي آن خانه كنار قبرستان ؟

دكتر گفت : براي همين بايد زودتر بروم

بعد هم گفت كه زنش سر نترسي دارد و تعريف كرد كه يك شب نصفه شب كه از خواب پريده ديده كنار پنجره نشسته روي يك صندلي دكتر كه صداش زده زن گفته : نمي دانم چرا اين گرگ همه اش مي آيد روبروي اين پنجره

دكتر ديده بود كه گرگ درست ‌آن طرف نرده ها نشسته توي تاريك روشن ماه و گاه گداري رو به ماه زوزه مي كشد

خوب كسي مي تواتنست فكر كند كه همين روبروي پنجرخ نشستن و خيره شدن به يك گرگ بگيريم بزرگ و تنها كم كم براي دكتر مسئلهاي بشود و حتي براي همه ما ؟ يك شب هم به دورمان نيامد اول فكر كرديم شايد زنش مريض شده باشد يا اقلا دكتر ‚ اما فردا خود زن با ماشين اداره آمد مدرسه و گفت اگر نقاشي بچه ها را به اش بدهيم حاضر است كمكي كند

راستش شاگرد ها آن قدر كم شده بودند كه ديگر احتياجي به او نبود همه شان را هم كه جمع مي كرديم توي يك كلاس آقاي مرتضوي به تنهايي مي توانست بهشان برسد اما خوب نه من نقاشيم خوب بود نه مرتضوي قرار چهار شنبه صبح را گذاشتيم بعد هم من حرف گرگ را پيش كشيدم و گفتم كه نبايد بترسد كه اگر در را باز نگذارد يا مثلا بيرون نيايند خطري پيش نمي آيد حتي گفتم : اگر بخواهند مي توانند بيايند ده خانه اي بگيرند

گفت : نه متشكرم مهم نيست

بعد هم تعريف كرده كه اول ترسيده يعني يك شب كه صداي زوزه اش را شنيده حس كرده كه بايست از نرده آمده باشد اين طرف وحالا مثلا پشت پنجره است يا در چراغ را كه روشن كرده سياهيش را ديده كه از روي نرده پريده و بعد هم دو چشم براق را ديده گفت : درست دو زغال افروخته بود بعد هم گفت : خودم هم نمي دانم چرا وقتي مي بينمش چشم هاش را يا آن حالت سكون … مي دانيد درست مثل سگهاي گله به دو دستش تكيه مي دهد و ساعت ها به پنجره اتاق ما خيره مي شود

پرسيدم : شما ديگر چرا ؟

فهميد ‚ گفت : گفتم كه نمي دانم باور كنيد وقتي مي بينمش به خصوص چشم هاش راديگر نيم توانم از كنار پنجره تكان بخورم

از گرگ ها همانگار حرف زديم و من برايش تعريف كردم كه گاهي كه گرگ ها خيلي گرسنه مي شوند حلقه وار مي نشينند و به هم خيره مي شوند يك ساعت دو ساعت يعني آن قدر كه يكي از ضعف بغلتد ‌آن وقا حمله مي كنند و مي خورندش از سگهايي هم كه گاهي گم مي شوند و فقط قلاده شان پيدا مي شود هم حرف زدم خانم دكتر هم گفت . مثل اينكه كتابهاي جك لندن را خوانده بود مي گفت : من حالا ديگر گرگ ها را خوب مي شناسم

هفته بعتد كه آمد انگار گلي يا برگي براي بچه ها كشيده بود من كه نديدم شنيدم

شنبه روزي بود كه از بچه ها شنيدم توي قبرستان تله گذاشتهاند زنگ سوم خودم با يكي از بچه ها رفتم و ديدم تله بزرگي بود دكتر از شهر خريده بود يك شقه گوشت هم توش گذاشته بود بعد از ظهر هم زنم تعريف كرد كه رفته سراغ زن دكتر گفت حالش خوب نيست گفت انگار زن به اش گفته مي ترسد بچه اش نشود

زنم دلداريش داده بود يك سال مي شد كه عروسي كرده بودند بعد هم زنم از تله حرف زد و گفت : اينجا معمولا پوستش را مي كنند و مي برند شهر زنم گفت : باور كن يك دفعه چشم هاش گشاد شد و شروع كرد به لرزيدن و گفت : مي شنويد صداي خودش است من گفتم : آخر خانم حالا اين وقت روز ؟

مثل اينكه زن دكتر دويده بود طرف پنجره بيرون برف مي آمد زنم گفت : پرده را عقب زد و ايستاد كنار پنجره اصلا يادش رفت كه مهمان دارد

صبح روز بعد راننده و چند تا از رعيت ها رفته بودند سراغ تله دست نخورده بود صفر به دكتر گفت : ديشب حتما نيامده

دكتر گفت : نه آمده بود خودم صداش را شنيدم

به خودم گفتم اين زن دارد ديوانه مي شود ديشب هيچ خوابش نبرد همه اش كنار پنجره نشسته بود و به بيابان نگاه مي كرد نصف شب كه از صداي گرگ بيدار شدم ديدم زن دارد به چفت در ور مي رود داد زدم : چه كار مي كني زن ؟

بعد هم گفت كه چراغ قوه آن هم روشن دست زنش بوده رنگ دكتر پريده بود و دستهاش مي لرزيد با هم رفتيم سراغ تله تله سالم بود شقه گوشت هنوز سر جاش بود از جا پا ها فهميديم كه گرگ تا پهلوي تله آمده حتي كنار تله نشسته بعد هم رد پاهاي گرگ درست مي رسيد به كنار نرده دور بهداري صورت زن را كنار پنجره ديدم داشت به ما نگاه مي كرد دكتر گفت : من كه نمي فهمم تو اقلا يك چيزي به اين زن بگو

چشمهاي زن گشاد شده بود رنگش كه پريده بود پريده تر هم شده بود موهاي سياهش رادسته كرده بود و ريخته بود جلو سينه اش مثل اينكه فقط چشمهاش را بزك كرده بود كاش لب هاش را لا اقل رژ لبي چيزي مي زد كه آن قدر سفيد نزند گفتم : من كه تا حالا نشنيده ام گرگ گرسنه از سر آن همه گوشت بگذرد

از جا پا ها برايش تعريف كردم گفت : راننده گفته گرسنه نبوده نمي دانم شايد هم خيلي باهوش است

فردا خبر آوردند كه تله كنده شده دنبال خط تله را گرفته بودند پيدايش كرده بودند نيمه جان بود با دو تا پره بيل كشته بودندش چندان هم بزرگ نبود دكتر كه ديد گفت : الحمدالله اما زنش به صديقه گفته بود : خودم دم دمهاي صبح ديدمش كه آن طرف نرده ها نشسته اين يكي كه گرفتند حتما سگي دله گرگي چيزي بوده

شايد بعيد هم نيست همين حرف ها را هم به دكتر گفته بود كه دكتر ناچار رفت سراغ ژاندارم ها بعد هم يكي دو شب ژاندارم ها توي خانه دكتر ماندند شب سوم بود كه صداي تير شنيديم فردا هم كه ژاندارم ها و چند تا رعيت با راننده بهداري دنبال خط خون را گرفته بودند و رسيده بودند به تپه آن طرف آبادي پشت تپه توي تنگ جاي پاي گرگ ها را ديده بودند و ناصافي برف ها را اما نتوانسته بودند حتي يك تكه استخوان سفيد پيدا كنند راننده گفت : بدمذهب ها حتي استخوانهاش را هم خورده اند

من كه باورم نشد به صفر آقا هم گفتم صفر هم گفت : خانم هم وقتي شنيد فقط لبخند زد راستش خود دكتر گفت برو بهش خبر بده خانم نشسته بود كنار بخاري و انگار چيزي مي كشيد صداي در را شنيد وقتي هم مرا ديد اول كاغذهاش را وارو كرد

نقاشي هاي خانم تعريفي ندارد فقط همان گرگ را كشيده بود دو چشم سرخ درخشان توي يك صفحه سياه يك طرح سياه قلم از گرگ نشسته و يكي هم وقتي دارد گرگ رو به ماه زوزه مي كشد سايه گرگ خيلي اغراق آميز شده بود طوري كه تمام بهداري و قبرستان را مي پوشاند يكي دو تا هم طرح پوزه گرگ است كه بيشتر شبيه پوزه سگ هاست دندانهاش به خصوص

عصر چهار شنبه دكتر رفت شهر صديقه گفته حال زنش بد بوده دكتر به اش گفته . باورم نشد خودم صبح چهارشنبه ديده بودمش سر ساعت آمد به بچه ها نقاشي تعليم داد يكي از همان طرح هاش را روي تخته سياه كشيده بود خودش گفت . وقتي هم ازش پرسيدم آخر چرا گرگ ؟ گفت : هرچي خواستم چيز ديگري بكشم يادم نيامد يعني گچ را كه گذاشتم روي تخته خود به خود كشيدمش

حيف كه بچه ها در زنگ تفريح پاكش كرده بودند بعد از ظهر هم كه نقاشي يكي دو تا شان را دديم فكر كردم شايد بچه ها نتوانسته اند درست بكشند آخر طرح بچه ها همه درست شبيه سگ گله شده بود با گوشهاي آويخته و دمي كه گرد كفلش حلقه زده بود

ظهر پنج شنبه كه خبر شدم دكتر برگشته فكر كردم حتما زنش را شبانه گذاشته شهر و برگشته سر كارش مريضي كه نداشت يعني از دهات ديگر كه نمي آمدند اما خوب دكتر آدم وظيفه شناسي بودبعد هم كه سراغ اختر را گرفت همه رفتند طرف تنگ با ماشين دكتر و جيپ بهداري ژاندارم ها هم رفته بودند هيچ چيزي پيدا نكرده بودند

دكت هم كه حرفي نمي زد به هوش كه مي آمد اگر هم گريه نمي كرد فقط خيره نگاه مي كرد به ما يكي يك ي و با همان گشادگي چشمهاي زنش ناچار شديم يكي دو تا استكان عرق به اش بدهيم تا به حرف بيقتد شايد هم نمي خواست جلو بقيه حرف بزند فكر نمي كنم با هم اختلافي داشته بودند اما نمي دانم چرا دكتر همه اش مي گفت : باور كن تقصير مننبود

از زنم و حتي از صديقه و صفر هم كه پرسيدم هيچ كدام به يادنداشتند كه زن و شوهر صداشان را براي هم بلند كرده باشند اما من كه به دكتر گفته بودم نرود حتي گفتم كه برف حتما توي تنگ بيشتر است شايد هم حق با دكتربوده نمي دانم آخر گفت : حالش خوبنيست فكر مي كنم اينجا نمي تواند تاب بياورد تازه آن نقاشي ها چي ؟

بعدا ديدم چند تا طرح هم از پنجه گرگ كشيده بود يكي دو تا هم از گوشهاي آويخته اش . گفتم انگار .

دكتر كه نمي توانست درست حرف بزند اما انگار وسطهاي تنگ برف زياد مي شود طوري كه تمام شيشه را مي پوشاند بعد دكتر متوجه مي شود كه برف پاك كنش خراب شده ناچار شدهبود بايستد گفت : باور كن ديدمش با چشمهاي خودم ديدمش كه وسط جاده ايستاده بود

اختر گفته : يك كاري بكن. اينجا كه از سرما يخ مي زنيم

دكتر گفت : مگه نديديش ؟

دكتر هم دستش را برده بيرون از شيشه بلكه با دست برف را پاك كند اما ديده چاره برف رانمي تواند بكند گفت : خودت كه مي داني آنجا نمي شود دور زد

راست مي گفت بعد هم انگار موتور خاموش مي شود اختر هم كه چراغ قوه اش را انداخته ديده كه گرگ درست كنار جادهنشسته است گفته : خودش است باور كن خيلي بي آزار است شايد اصلا گرگ نباشد سگ گله باشد يا يك سگ ديگر برو بيرون ببين مي تواني درستش كني

دكتر گفته : بروم بيرون ؟ مگر خودت نديديش ؟

حتي وقتي اين ها را مي گفت دندانهاش به هم مي خورد رنگش سفيد شده بود درست مثل رنگ مات صورت اختر وقتي كه پشت پنجره مي ايستاد و به بيابان نگاه مي كرد يا به سگ اختر گفته : چه طور است كيفم را بيندازم براش ؟

دكتر گفته : كه چي بشود ؟

گفته : خوب چرمي است در ثاني تا سرش گرم خوردن كيف است تو مي تواني اين را يك كاريش كني

قبل از اينكه كيف را بيندازد به دكتر گفته : كاش پالتو پوستيم را آورده بودم

دكتر به من گفت : مگر خودت نگفتي نبايد بيرون رفت يا مثلا در را باز كرد ؟

اختر كه كيف را انداخته دكتر بيرون نرفته . گفت : به خدا سياهيش را ديدم كه آنجا كنار جاده ايستاده بود نه تكان مي خورد و نه زوزه مي كشيد

بعد هم كه اختر با چراغ قوه دنبال كيفش گشته پيدايش نكرده اختر گفته : پس من خودم مي روم

دكتر گفته : تو كه چيزي سرت نمي شه يا شايد گفته : تو كه نمي تواني درستش كني

اما يادش بود كه تا آمده خبر بشود اختر بيرون بوده دكتر نديده يعني برف نمي گذاشته حتي صداي جيغ هايش را نشينده بود بعد انگار از ترس در را بسته يا اختر بسته بوده خودش كه نگفت

صبح جمعه باز راه افتاديم ده واري دكتر نيامد نمي توانست برف هنوز مي باريد هيچ كس انتظار نداشت چيزي پيدا كنيم همه جا سفيد بود هر جا را كه به فكرمان رسيد بيل زديم فقط كيف چرمي را پيداكرديم توي راه از صفر كه پرسيدم گفت : برف پاك كن ها هم هيچ باكشان نيست

من كه نمي فهمم تازه وقتي هم صديقه نقاشي ها را برايم آورد بيشتر گيج شدم يكيادداشت سردستي به آنها سنجاق شده بود كه مثلا تقديم به د بستان ما وقتي مي خواسته برود سپرده به صديقه كه اگر حالش بهتر نشده و يا چهارشنبه نتوانست بيايد نقاشي را بدهد به من تا جاي مدل ازشان استفاده كنيم به صدقيه كه نمي توانستم بگويم به دكتر هم حتي اما آخر طرح سگ آن هم سگ هاي معمولي براي بچه هاي دهاتي چه لطفي دارد ؟

ساخت خانه ویلایی

به این نوشته امتیاز بدهید!

رضا امیری

هر اتفاقی را بهانه ای برای نوشتن ببینید، با هر مسئله ای که برایتان پیش می آید یک نوشته خوب بسازید، خدا همراه شماست.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

  • ×