داستان سکه- داستانی آموزنده و زیبا
خلاصه مطالب: در خلال یک نبرد بزرگ، فرمانده نیروها به سکه انتخاب برای تعیین سرنوشت نبرد کرد. سربازان پس از اینکه سکه به سمت رو افتاد، با اعتماد به نفس به دشمن حمله کرده و پیروز شدند. اما در پایان نبرد، معاون فرمانده متوجه شد که هر دو طرف سکه رو بودند.
به گزارش مجله نو: سکه:
در خلال یک نبرد بزرگ، فرمانده قصد حمله به نیروی عظیمی از دشمن را داشت. فرمانده به پیروزی نیروهایش اطمینان داشت ولی سربازان دو دل بودند. فرمانده سربازان را جمع کرد، سکه از جیب خود بیرون آورد. رو به آنها کرد و گفت: سکه را بالا میاندازم، اگر رو بیاید پیروز میشویم و اگر پشت بیاید شکست میخوریم. بعد سکه را به بالا پرتاب کرد. سربازان همه به دقّت به سکه نگاه کردند تا به زمین رسید. سکه به سمت رو افتاده بود. سربازان نیروی فوقالعادهای گرفتند و با قردت به دشمن حمله کردند و پیروز شدند. پس از پایان نبرد، معاون فرمانده نزد او آمد و گفت قربان، شما واقعاً میخواستید سرنوشت جنگ را به یک سکه واگذار کنید؟ فرمانده با خونسردی گفت: بله و سکه را به او نشان داد. هر دو طرف سکه رو بود!