داستان پیغام رسان شوم + داستانی که میتواند به تو در زندگی کمک کند
خلاصه مطالب: یک مرد ثروتمند پیغامی از مباشر خود دریافت کرد که تا آخرین مرحله، موجب مرگ پدر، مادر و همه اسبهایش شد. این پیام نهایتا به این ختم شد که بانک او ورشکست شده و اعتبارش از بین رفته است.
به گزارش مجله نو: پیغام رسان شوم:
مرد ثروتمندي مباشر خود را براي سرکشي اوضاع فرستاده بود. پس از مراجعه پرسيد:
– جرج ازخانه چه خبر ؟
– خبر خوشي ندارم قربان سگ شما مرد .
– سگ بيچاره پس او مرد. چه چير باعث مرگ او شد ؟
– پرخوري قربان !
– پرخوري؟ مگه چه غذايي به او داديد که تا اين اندازه دوست داشت ؟
– گوشت اسب قربان و همين باعث مرگ او شد.
– اين همه گوشت اسب از کجا آورديد ؟
– همه اسب هاي پدرتان مردند قربان !
– چه گفتي؟ همه آنها مردند؟
– بله قربان همه آنها از کار زيادي مردند .
– براي چه اينقدر کار کردند؟
– براي اينکه آب بياورند قربان !
– گفتي آب؛ آب براي چه ؟
– براي انکه آتش را خاموش کنند قربان !
– کدام آتش را ؟
– آه قربان! خانه پدر شما سوخت و خاکستر شد .
– پس خانه پدرم سوخت! علت آتش سوزي چه بود ؟
– فکرمي کنم که شعله شمع باعث اين کار شد قربان !
– گفتي شمع؟ کدام شمع ؟
– شمع هايي که براي تشيع جنازه مادرتان استفاده شد قربان !
– مادرم هم مرد ؟
– بله قربان. زن بيچاره پس از وقوع آن حادثه سرش را زمين گذاشت و ديگر بلند نشد قربان !
– کدام حادثه ؟
– حادثه مرگ پدرتان قربان !
– پدرم هم مرد ؟
– بله قربان مرد. بيچاره همين که آن خبر را شنيد زندگي را بدرود گفت .
– کدام خبر را ؟
– خبرهاي بدي قربان. بانک شما ورشکست شد. اعتبار شما از بين رفت و حالا بيش از يک سنت تو اين دنيا ارزش نداريد. من جسارت کردم قربان خواستم خبرها را هرچه زودتر به شما اطلاع بدهم قربان!!!