سه شنبه , 12 تیر 1403 2024 - 07 - 02 ساعت :
» داستان » داستان تزریق خون
داستان
داستان

داستان تزریق خون

اسفند 20, 1402 10

داستان
داستان

خلاصه مطالب: در بیمارستان، دختری به نیاز به تزریق خون برای زنده ماندن دچار شد. برادر کوچکش با دکتر صحبت کرد و بعد از تزریق خون، پرسید آیا خواهرش زنده می‌ماند. او با لبخند به دکتر گفت که آیا به بهشت می‌رود. او فکر کرده بود که تمام خونش را به خواهرش می‌دهند.

به گزارش مجله نو: تزریق خون:
سال ها پیش که من به عنوان داوطلب در بیمارستان کار می کردم، دختری به بیماری عجیب و سختی دچار شده بود و تنها شانس زنده ماندش انتقال کمی از خون خانواده‏اش به او بود. او فقط یک برادر 5 ساله داشت. دکتر بیمارستان با برادر کوچک دختر صحبت کرد. پسرک از دکتر پرسید: آیا در این صورت خواهرم زنده خواهد ماند؟ دکتر جواب داد: بله و پسرک قبول کرد. پسرک را کنار تخت خواهرش خواباندیم و لوله‏های تزریق را به بدنش وصل کردیم، پسرک به خواهرش نگاه کرد و لبخندی زد و در حالی که خون از بدنش خارج می شد، به دکتر گفت: آیا من به بهشت می روم؟ پسرک فکر می کرد که قرار است تمام خون بدنش را به خواهرش بدهند.

به این نوشته امتیاز بدهید!

مریم هنربخش

همیشه برای من خود نوشتن مهم بوده. خیلی مهم تر از انتشار آن.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

  • ×