شنبه , 16 تیر 1403 2024 - 07 - 06 ساعت :
» داستان » داستان تنها بازمانده یك كشتی
داستان
داستان

داستان تنها بازمانده یك كشتی

اسفند 20, 1402 00

داستان
داستان

خلاصه مطالب:مردی که تنها در جزیره‌ای دورافتاده بود، به خدا دعا می‌کرد تا نجاتش بخشد. او یک کلبه کوچک ساخت و آن را در آتش فراموش کرد. روز بعد با رسیدن یک کشتی، نجات یافت و از نجات‌دهندگانش پرسید چطور متوجه شدند که او در آنجا است؛ آن‌ها گفتند که علامت دودی که فرستاده بود دیده بودند.

به گزارش مجله نو:  تنها بازمانده یك كشتی شكسته توسط جریان آب به یك جزیره دورافتاده برده شد، با بیقراری به درگاه خداوند دعا می‌كرد تا او را نجات بخشد، ساعت ها به اقیانوس چشم می‌دوخت، تا شاید نشانی از كمك بیابد اما هیچ چیز به چشم نمی‌آمد. سرانجام ناامید شد و تصمیم گرفت كه كلبه ای كوچك خارج از كلك بسازد تا از خود و وسایل اندكش بهتر محافظت نماید. روزی پس از آنكه از جستجوی غذا بازگشت، خانه كوچكش را در آتش یافت، دود به آسمان رفته بود. اندوهگین فریاد زد: “خدایا چگونه توانستی با من چنین كنی؟”

صبح روز بعد او با صدای یك كشتی كه به جزیره نزدیك می‌شد از خواب برخاست، آن می‌آمد تا او را نجات دهد. مرد از نجات دهندگانش پرسید: «چطور متوجه شدید كه من اینجا هستم؟»

آنها در جواب گفتند: «ما علامت دودی را که فرستادی ، دیدیم!»

مردی که تنها در جزیره‌ای دورافتاده بود، به خدا دعا می‌کرد تا نجاتش بخشد. او یک کلبه کوچک ساخت و آن را در آتش فراموش کرد. روز بعد با رسیدن یک کشتی، نجات یافت و از نجات‌دهندگانش پرسید چطور متوجه شدند که او در آنجا است؛ آن‌ها گفتند که علامت دودی که فرستاده بود دیده بودند.

به این نوشته امتیاز بدهید!

مریم هنربخش

همیشه برای من خود نوشتن مهم بوده. خیلی مهم تر از انتشار آن.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

  • ×