داستان دختر نابینا – داستانی برای رشد فردی شما
خلاصه مطالب: دختر نابینا برای دیدن دنیا به پسر نامزدش قول داده بود که روز ازدواجشان را هنگامی که می تواند دنیا را ببیند، تعیین کنند. پس از اهدای یک جفت چشم، دختر متوجه شد که پسر نیز نابیناست. او از ازدواج با پسر منصرف شد اما پسر فقط خواستار مراقبت از چشمانش بود.
به گزارش مجله نو: دختر نابینا:
چندین سال پیش، دختری نابینا زندگی می کرد که به خاطر نابینا بودن از خویش متنفر بود. او از همه نفرت داشت الا نامزدش. روزی، دختر به پسر گفت که اگر روزی بتواند دنیا را ببیند، آن روز، روز ازدواجشان خواهد بود. تا این که سرانجام شانس به او روی آورد و شخصی حاضر شد تا یک جفت چشم به دختر اهدا کند. آن گاه بود که توانست همه چیز، از جمله نامزدش را ببیند. پسر شادمانه از دختر پرسید: آیا زمان ازدواج ما فرا رسیده؟ دختر وقتی که دید پسر نابیناست، شوکه شد! بنابراین در پاسخ گفت: «متاسفم، نمی توانم با تو ازدواج کنم، چون تو نابینایی».
پسر در حالی که به پهنای صورتش اشک می ریخت، سرش را پایین انداخت و از کنار دختر دور شد. بعد رو به سوی دختر کرد و گفت: «بسیار خوب، فقط ازت خواهش می کنم مراقب چشمان من باشی».