داستان زن و مرد جوان- داستانی جذاب و زیبا
خلاصه مطالب: زن و مرد جوان به محله جدیدی نقل مکان کردند. همسایه زن به او نکتهای در مورد شستن لباسها یادآوری کرد، اما زن به همسرش این موضوع را یادآوری کرد. پس از یک ماه، زن متوجه شد که همسرش یادگیری درست کردن لباسها را از تمیز کردن پنجرهها یاد گرفته بود.
به گزارش مجله نو: زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسبابکشی کردند. روز بعد از اولین روز سکونت در خانه ی جدید ضمن صرف صبحانه، زن متوجه شد که همسایهاش در حال آویزان کردن لباسهای شسته است و گفت: لباسها چندان تمیز نیست. انگار نمیداند چطور لباس بشوید. احتمالا باید پودر لباسشویی بهتری بخرد.
همسرش نگاهی به او کرد اما چیزی نگفت. هربار که زن همسایه لباسهای شستهاش را برای خشک شدن آویزان میکرد، زن جوان همان حرف را تکرار میکرد تا اینکه حدود یک ماه بعد، روزی از دیدن لباسهای تمیز روی بند رخت تعجب کرد و به همسرش گفت: «یاد گرفته چطور لباس بشوید. ماندهام که چه کسی درست لباس شستن را یادش داده».
مرد با تامل پاسخ داد: ولی من امروز صبح زود بیدار شدم و پنجرههایمان را تمیز کردم!
زن و مرد جوان به محله جدیدی نقل مکان کردند. همسایه زن به او نکتهای در مورد شستن لباسها یادآوری کرد، اما زن به همسرش این موضوع را یادآوری کرد. پس از یک ماه، زن متوجه شد که همسرش یادگیری درست کردن لباسها را از تمیز کردن پنجرهها یاد گرفته بود.