یکشنبه , 17 تیر 1403 2024 - 07 - 07 ساعت :
» داستان » داستان سکه
داستان
داستان

داستان سکه

اسفند 20, 1402 10

داستان
داستان

خلاصه مطالب: در خلال یک نبرد بزرگ، فرمانده نیروها به سکه انتخاب برای تعیین سرنوشت نبرد کرد. سربازان پس از اینکه سکه به سمت رو افتاد، با اعتماد به نفس به دشمن حمله کرده و پیروز شدند. اما در پایان نبرد، معاون فرمانده متوجه شد که هر دو طرف سکه رو بودند.

 به گزارش مجله نو: سکه:
در خلال یک نبرد بزرگ، فرمانده قصد حمله به نیروی عظیمی از دشمن را داشت. فرمانده به پیروزی نیروهایش اطمینان داشت ولی سربازان دو دل بودند. فرمانده سربازان را جمع کرد، سکه از جیب خود بیرون آورد. رو به آنها کرد و گفت: سکه را بالا می‏اندازم، اگر رو بیاید پیروز می‏شویم و اگر پشت بیاید شکست می‏خوریم. بعد سکه را به بالا پرتاب کرد. سربازان همه به دقّت به سکه نگاه کردند تا به زمین رسید. سکه به سمت رو افتاده بود. سربازان نیروی فوق‏العاده‏ای گرفتند و با قردت به دشمن حمله کردند و پیروز شدند. پس از پایان نبرد، معاون فرمانده نزد او آمد و گفت قربان، شما واقعاً می‏خواستید سرنوشت جنگ را به یک سکه واگذار کنید؟ فرمانده با خونسردی گفت: بله و سکه را به او نشان داد. هر دو طرف سکه رو بود!

به این نوشته امتیاز بدهید!

مریم هنربخش

همیشه برای من خود نوشتن مهم بوده. خیلی مهم تر از انتشار آن.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

  • ×