چهارشنبه , 13 تیر 1403 2024 - 07 - 03 ساعت :
» داستان » داستان لاک پشت
داستان
داستان

داستان لاک پشت

اسفند 20, 1402 10

داستان
داستان

خلاصه مطالب: خانواده لاک پشت ها برای پیکنیک مدت زمان طولانی به تهیه و آماده شدن برای سفر نیاز داشتند. در نهایت، لاک پشت کوچکتر برای آوردن نمک به خانه فرستاده شد اما پس از گذشت سال ها بدون بازگشت، به دلیل گرسنگی برگشت و خانواده او را دریافت کردند. او همچنان سر نمک را به خود نمک زد.

به گزارش مجله نو: لاک پشت:
یک روز خانواده ي لاک پشتها تصميم گرفتند که به پيکنيک بروند. از آنجا که لاک پشت ها به صورت طبيعي در همه ي موارد يواش عمل مي کنند، هفت سال طول کشيد تا براي سفرشون آماده بشن!

در نهايت خانواده ي لاک پشت خانه را براي پيدا کردن يک جاي مناسب ترک کردند. در سال دوم سفرشان (بالاخره) پيداش کردند. براي مدتي حدود شش ماه محوطه رو تميز کردند، و سبد پيکنيک رو باز کردند، و مقدمات رو آماده کردند. بعد فهميدند که نمک نياوردند!

پيکنيک بدون نمک يک فاجعه خواهد بود، و همه آنها با اين مورد موافق بودند. بعد از يک بحث طولاني، جوانترين لاک پشت براي آوردن نمک از خانه انتخاب شد.

لاک پشت کوچولو ناله کرد، جيغ کشيد و توي لاکش کلي بالا و پايين پريد، گر چه او سريعترين لاک پشت بين لاک پشت هاي کند بود!

او قبول کرد که به يک شرط بره؛ اينکه هيچ کس تا وقتي اون برنگشته چيزي نخوره. خانواده قبول کردن و لاک پشت کوچولو به راه افتاد.

سه سال گذشت… و لاک پشت کوچولو برنگشت. پنج سال … شش سال … سپس در سال هفتم غيبت او، پيرترين لاک پشت ديگه نمي تونست به گرسنگي ادامه بده . او اعلام کرد که قصد داره غذا بخوره و شروع به باز کردن يک ساندويچ کرد.

در اين هنگام لاک پشت کوچولو ناگهان فرياد کنان از پشت يک درخت بيرون پريد،« ديديد مي دونستم که منتظر نمي مونيد. منم حالا نمي رم نمک بيارم»!!!!!!!!!!!!!!!!!

به این نوشته امتیاز بدهید!

مریم هنربخش

همیشه برای من خود نوشتن مهم بوده. خیلی مهم تر از انتشار آن.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

  • ×