داستان بهلول و الاغ- زیبا ترین داستان همراه نکات طلایی
خلاصه مطالب: یک شخص که با بهلول دوستی داشت، الاغ خود را به بهلول نمیدهد و به حرف الاغ اعتماد میکند تا باور حرف بهلول را ندارد.
به گزارش مجله نو: شخصی که سابقه دوستی با بهلول داشت روزي مقداري گندم به آسیاب برد . چون آرد نمود بر الاغ خود نمود و چون نزدیک منزل بهلول رسید اتفاقاً خرش لنگ شد و به زمین افتاد . آن شخص چون با بهلول سابقه دوستی داشت او را صدا زد و درخواست نمود تا الاغش را به او بدهد و بارش را به منزل برساند و چون بهلول قبلاً قسم خورده بود که الاغش را به کسی ندهد ، به آن مرد گفت: الاغ من نیست اتفاقاً صداي الاغ بلند شد و بناي عر عر کردن گذارد .آن مرد به بهلول گفت الاغ تو در خانه است و تو میگویی نیست؟! بهلول گفت عجب دوست احمقی هستی . تو پنجاه سال با من رفیقی ، حرف مرا باور نداري ولی حرف الاغ را باور می نمایی ؟!!