سه شنبه , 12 تیر 1403 2024 - 07 - 02 ساعت :
» داستان » داستان گردو و بهلول
داستان
داستان

داستان گردو و بهلول

اسفند 21, 1402 10

داستان
داستان

خلاصه مطالب: فردی گردو به بهلول داد و خواست او بخورد و برایش دعا کند. بهلول گردوها را خورد اما دعا نکرد. مرد از او خواست که دعا کند اما بهلول گفت اگر در راه خدا داده‌ای، خدا خودش صدای دعای تو را شنیده است.

به گزارش مجله نو: فردی چند گردو به بهلول داد و گفت: بشکن و بخور و برای من دعا کن.

بهلول گردوها را شکست ولی دعا نکرد.

آن مرد گفت: گردوها را می‌‌خوری نوش جان، ولی من صدای دعای تو را نشنیدم!

بهلول گفت: مطمئن باش اگر در راه خدا داده‌‌ای خدا خودش صدای شکستن گردوها را شنیده است…!

به این نوشته امتیاز بدهید!

مریم هنربخش

همیشه برای من خود نوشتن مهم بوده. خیلی مهم تر از انتشار آن.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

  • ×