داستان دکان خوراک پزی- داستانی پر از نکات طلایی
خلاصه مطالب: یک روز عربی از بازار عبور کرد و از بوی غذا مغرور شد. صاحب دکان ادعا کرد که باید پول برای استفاده از بوی غذا پرداخت کند. بهلول به مرد بیچاره کمک کرد و اعتقاد خود را به عدالت نشان داد.
به گزارش مجله نو: یک روز عربی از بازار عبور میکرد که چشمش به دکان خوراک پزی افتاد. از بخاری که از سر دیگ بلند میشد خوشش آمد. تکه نانی که داشت بر سر آن میگرفت و میخورد!
هنگام رفتن، صاحب دکان گفت تو از بخار دیگ من استفاده کردی و باید پولش را بدهی!
مردم جمع شدند، مرد بیچاره که از همه جا درمانده بود، بهلول را دید که از آنجا میگذشت، از بهلول تقاضای کمک کرد.
بهلول به آشپز گفت آیا این مرد از غذای تو خورده است؟
آشپز گفت نه، ولی از بوی آن استفاده کرده است.
بهلول چند سکه نقره از جیبش در آورد و به آشپز نشان داد وبه زمین ریخت وگفت: ای آشپز صدای پول را تحویل بگیر.
آشپز با کمال تحیر گفت: این چه قسم پول دادن است؟
بهلول گفت مطابق عدالت است، کسی که بوی غذا را بفروشد در عوض باید صدای پول دریافت کند!