تأثیر تروماهای کودکی بر مغز بالغ؛ زخمهایی که در MRI هم دیده میشوند
به گزارش وبسایت مجله خبری نو به نقل از عصر ایران، تروماهای دوران کودکی چگونه مغز انسان را تغییر میدهند و چرا برخی افراد از این آسیب جان به در میبرند، اما برخی دیگر در بزرگسالی دچار اختلالات روانی میشوند.
تروما در علوم روانپزشکی به تجربهای گفته میشود که شدت عاطفی یا فیزیکی آن از ظرفیت طبیعی مغز برای پردازش فراتر میرود. کودکانی که در معرض خشونت، از دست دادن والد، یا بیتوجهی شدید قرار میگیرند، با موجی از هورمونهای استرس مانند کورتیزول و آدرنالین روبهرو میشوند. در حالت طبیعی، این هورمونها پس از رفع خطر کاهش مییابند، اما در تروماهای مکرر، سیستم عصبی در وضعیت هشدار مزمن باقی میماند.
در این شرایط، محور هیپوتالاموس–هیپوفیز–آدرنال بیشفعال میشود و پیامد آن، تغییر در عملکرد بخشهایی از مغز است که احساسات، یادگیری و تصمیمگیری را کنترل میکنند. کودک، بهصورت ناخودآگاه، جهان را مکانی خطرناک درک میکند و مغزش بهگونهای شکل میگیرد که همواره آمادهٔ واکنش سریع باشد.
تروما در کودکی مانند یک ویروس خاموش در معماری مغز باقی میماند. حتی زمانی که فرد خاطره را به یاد نمیآورد، اثر زیستی آن هنوز در شبکههای عصبی فعال است. تروماهای دوران کودکی میتوانند مغز را در سطح ساختاری و عملکردی تغییر دهند و زمینهساز اختلالاتی مانند اضطراب مزمن، پرخاشگری یا اختلال استرس پس از سانحه در بزرگسالی باشد.
در افرادی که در دوران کودکی تروما را تجربه کردهاند، اندازهٔ هیپوکامپ کوچکتر گزارش شده است. این کاهش حجم، نهفقط عددی بلکه عملکردی است: مغز چنین افرادی توانایی کمتری در خاموشکردن پاسخهای استرسی دارد. در مواجهه با یادآوری یک تجربهٔ دردناک، هیپوکامپ در این افراد نمیتواند بهدرستی مرز میان گذشته و حال را تشخیص دهد؛ در نتیجه، خاطره مانند اتفاقی تازه در بدن تجربه میشود.
آمیگدال در مغز کودک، آمیگدال هنوز در حال شکلگیری است و حساسیت بالایی به تجارب هیجانی اولیه دارد. زمانی که کودک در محیطی پر از خشونت یا بیثباتی بزرگ میشود، آمیگدال او یاد میگیرد که دنیا همیشه خطرناک است. اسکنهای fMRI نشان دادهاند که در بزرگسالانی که دوران کودکی پر از تروما داشتهاند، آمیگدال بیشفعال است؛ یعنی در مواجهه با محرکهای عاطفی کوچک، واکنشی شدید و ناگهانی نشان میدهد.
این وضعیت سبب میشود فرد در بزرگسالی زودتر از دیگران مضطرب شود یا نسبت به انتقاد، چهرهها و صداها واکنش افراطی نشان دهد. ارتباط میان آمیگدال و قشر پیشپیشانی که مسئول کنترل هیجانات است، در این افراد تضعیف میشود. این ناهماهنگی عصبی مانند قطع ترمز از سیستم عاطفی است: احساسات بدون کنترل منطقی فوران میکنند.
در نتیجه، مغزِ تربیتیافته در تروما حالتی شبیه رانندهای دارد که دائم پایش روی پدال گاز است اما ترمزش کار نمیکند. این وضعیت زمینهساز اختلالاتی مانند اضطراب مزمن، پرخاشگری، یا حتی اختلال استرس پس از سانحه در بزرگسالی است.
تروماهای مکرر در کودکی باعث میشوند این فرمانده از کار بیفتد. در مطالعات عصبتصویربرداری، کاهش ضخامت مادهٔ خاکستری در قشر پیشپیشانی و کاهش ارتباط عملکردی آن با سایر نواحی مغز در افرادی که تجربهٔ تروما داشتهاند، مشاهده شده است.
این یافتهها ثابت کردهاند که مغز قربانیان تروما نهتنها متفاوت عمل میکند، بلکه ساختار آن نیز متفاوت است. همین امر به توسعهٔ درمانهای هدفمندتر کمک کرده است؛ مثلاً شناسایی الگوهای فعالیت مغز در PTSD میتواند تعیین کند چه نوع درمان شناختی–رفتاری یا دارویی مؤثرتر است.
خوب، مغز توانایی ترمیم دارد. پژوهشها نشان دادهاند که در صورت درمان مناسب، حجم هیپوکامپ میتواند تا حدی بازیابی شود. درمانهای مبتنی بر ذهنآگاهی و مدیتیشن میتوانند فعالیت قشر پیشپیشانی را افزایش دهند و کنترل هیجانات را بهبود بخشند.
درمان شناختی–رفتاری، بازفرآیی حافظهٔ تروما و روشهای جدیدتر مانند تحریک مغناطیسی مغز نیز در بازتنظیم شبکههای عصبی مؤثر شناخته شدهاند. از سوی دیگر، محیط امن و حمایت اجتماعی نقش کلیدی دارند. مغز در محیطی آرام، دوباره یاد میگیرد که جهان الزاماً خطرناک نیست.
این فرایند نهتنها شیمی مغز بلکه معنای زندگی را هم بازسازی میکند. برخی مطالعات حتی نشان دادهاند که تمرینهای ساده مانند یادداشتنویسی درمانی یا هنردرمانی میتوانند مسیرهای جدیدی در مغز ایجاد کنند که جایگزین شبکههای تروماتیک گذشته شوند.
در نهایت، بازسازی مغز پس از تروما، بازسازی انسان است. هر سیناپس تازهای که شکل میگیرد، نشانهای از امکان شفا و بازگشت به زندگی است.
منبع: عصر ایران







