داستان تنها بازمانده یك كشتی- داستانی پر از نکات طلایی
خلاصه مطالب:مردی که تنها در جزیرهای دورافتاده بود، به خدا دعا میکرد تا نجاتش بخشد. او یک کلبه کوچک ساخت و آن را در آتش فراموش کرد. روز بعد با رسیدن یک کشتی، نجات یافت و از نجاتدهندگانش پرسید چطور متوجه شدند که او در آنجا است؛ آنها گفتند که علامت دودی که فرستاده بود دیده بودند.
به گزارش مجله نو: تنها بازمانده یك كشتی شكسته توسط جریان آب به یك جزیره دورافتاده برده شد، با بیقراری به درگاه خداوند دعا میكرد تا او را نجات بخشد، ساعت ها به اقیانوس چشم میدوخت، تا شاید نشانی از كمك بیابد اما هیچ چیز به چشم نمیآمد. سرانجام ناامید شد و تصمیم گرفت كه كلبه ای كوچك خارج از كلك بسازد تا از خود و وسایل اندكش بهتر محافظت نماید. روزی پس از آنكه از جستجوی غذا بازگشت، خانه كوچكش را در آتش یافت، دود به آسمان رفته بود. اندوهگین فریاد زد: “خدایا چگونه توانستی با من چنین كنی؟”
صبح روز بعد او با صدای یك كشتی كه به جزیره نزدیك میشد از خواب برخاست، آن میآمد تا او را نجات دهد. مرد از نجات دهندگانش پرسید: «چطور متوجه شدید كه من اینجا هستم؟»
آنها در جواب گفتند: «ما علامت دودی را که فرستادی ، دیدیم!»
مردی که تنها در جزیرهای دورافتاده بود، به خدا دعا میکرد تا نجاتش بخشد. او یک کلبه کوچک ساخت و آن را در آتش فراموش کرد. روز بعد با رسیدن یک کشتی، نجات یافت و از نجاتدهندگانش پرسید چطور متوجه شدند که او در آنجا است؛ آنها گفتند که علامت دودی که فرستاده بود دیده بودند.