» داستان » داستان شیخ بهلول عالم دین- داستانی خواندنی با نکات طلایی
داستان
داستان

داستان شیخ بهلول عالم دین- داستانی خواندنی با نکات طلایی

60

داستان
داستان

خلاصه مطالب: شیخ بهلول، یک عالم دین و سخنران معروف ایرانی بود که در زمان حکومت رضاخان و پهلوی‌ها، به دلیل مخالفت با رژیم، به زندان افغانستان و سپس به تبعید در مصر و نجف فرستاده شد. پس از بازگشت به ایران، دوباره بازداشت و زندانی شد و در نهایت در سال 1384 دار فانی را وداع گفت. وی بیش از دویست هزار بیت شعر سرود و حدود پنجاز هزار بصت دیگر حفظ کرده بود

به گزارش مجله نو: در هفت سالگی برای زن‌ها به منبر می‌رفت و به خاطر رفتار ویژه‌اش به بهلول شهرت پیدا كرد. درس‌های حوزه را از ادبیات تا قوانین، در بیلند نزد پدر آموخت. در چهارده سالگی به عنوان یك منبری، معروف بود و در همین سن با صوفیه‌ی گناباد (فرقه‌ی نعمت‌اللهی) مخالفت می‌كرد. صوفی‌ها در آن زمان چند بار تصمیم گرفتند كه او را بكشند، به همین دلیل پدرش تصمیم گرفت با خانواده‌اش به سبزوار مهاجرت كند

علامه حاج شیخ محمّد‌تقی بهلول گنابادی (بیلندی) در سال 1279 ش در روستای بیلند از توابع شهرستان گناباد به دنیا آمد. در سن شش سالگی به مكتب رفت و به فراگیری قرآن كریم پرداخت و در سن هشت سالگی، حافظ كل قرآن شد.

در هفت سالگی برای زن‌ها به منبر می‌رفت و به خاطر رفتار ویژه‌اش به بهلول شهرت پیدا كرد. درس‌های حوزه را از ادبیات تا قوانین، در بیلند نزد پدر آموخت. در چهارده سالگی به عنوان یك منبری، معروف بود و در همین سن با صوفیه‌ی گناباد (فرقه‌ی نعمت‌اللهی) مخالفت می‌كرد. صوفی‌ها در آن زمان چند بار تصمیم گرفتند كه او را بكشند، به همین دلیل پدرش تصمیم گرفت با خانواده‌اش به سبزوار مهاجرت كند تا بهلول، هم از درس باز نماند و هم از صوفی‌های گناباد دور باشد. بهلول اولین سخنرانی خود را در زمان احمدشاه، در سن 16 سالگی و هنگامی كه امر به معروف و نهی از منكر ممنوع شده بود، علیه رژیم شاه ایراد كرد. با به قدرت رسیدن رضاخان، اسلام‌زدایی در كشورهای اسلامی، به ویژه در منطقه‌ی خاورمیانه، به صورت مهم‌ترین استراتژی استعمار درآمد. رضاخان تصمیم به كشف حجاب از زنان گرفت، امّا برخورد قاطع مردم به رهبری روحانیت، از جمله موضعگیری تند و كفرستیزانه‌ی آیت‌الله بافقی، موجب شد كه طرح حجاب‌زدایی به مدت 8 سال به تعویق بیفتد. در این هشت سال، یعنی در فاصله‌ی سال 1305 تا 1314، روحانیت در معرض شدیدترین توهین‌ها و یورش‌های تبلیغاتی قرارگرفت. طرح استفاده از عمامه به شرط داشتن مجوز دولتی هم، از جمله فشارهای روانی بر روحانیت بود.

پس از آنكه رضاخان و آتاتورك، پادشاه تركیه، در انگلستان با هم عهد بستند كه ممالك خود را به صورت كشورهای اروپایی درآورند و مانع از حضور و فعالیت روحانیت شوند و بی‌حجابی و شرابخواری را ترویج دهند، برای تحقق این امر، رضاخان از امان‌الله خان، شاه افغانستان، خواست تا با خانمش به ایران سفر كنند. او در بین راه به هر شهری كه می‌رسید، باغ ملی آن شهر را آذین می‌بست و مراسم جشن و سرور در آن برپا می‌كرد. شب اول محرم بود كه آنها به سبزوار رسیدند. بهلول به امامان جماعت سبزوار مراجعه كرد و از آنها كمك خواست تا نسبت به برگزاری جشن در ماه محرم اعتراض كنند، ولی آنها ترسیدند و گفتند كه مخالفت با دولت، حكم خودكشی را دارد و شرعاً و عقلاً ممنوع است. بهلول به تنهایی جلوی باغ ملی رفت و با سخنرانی مردم را تحریك كرد كه در مقابل این عمل زشت بایستند. سرانجام پیگیری و سخنان روشنگرانه‌ی او سبب شد كه عده‌ی زیادی دور او جمع شدند و شهردار به ناچار تسلیم شد.

بهلول از سبزوار به قم می‌رود تا در كنار علما در مقابل دولت بایستد، امّا در آنجا مشاهده می‌كند كه علما مخالفتی با دولت ندارند و در مقابل، نزد دولت، بسیار محترم هستند و حتی شاه به درخواست آنها برای معاف‌كردن شهر قم و حومه‌ی آن از خدمت نظام‌وظیفه هم پاسخ مثبت داده است. بهلول تصمیم به ادامه‌ی تحصیل می‌گیرد و گاهی هم برای سخنرانی به دهات اطراف قم می‌رود و در 25 ده، نفود كاملی پیدا می‌كند. او مدت پنج ماه با شهربانی به صورت جنگ و گریز مقابله كرد و هرگاه فرصت مناسبی دست می‌داد، علیه رژیم سخنرانی می‌كرد و دوباره به مخفیگاه خود برمی‌گشت.

بهلول پس از پنج ماه به سبزوار برمی‌گردد و به تقاضای مادرش، او را به كربلا می‌برد. در آنجا با آیت‌الله ابوالحسن اصفهانی ملاقات می‌كند و بنا به فتوای ایشان كه می‌گویند: «ما مجتهد، زیاد، امّا منبری و سخنران كم داریم و تو باید به ایران برگردی و علیه شاه سخنرانی كنی»، به ایران برمی‌گردد. بهلول در مسجد شاه به سخنرانی می‌پردازد و در نتیجه دستگیر و زندانی می‌شود. مردم تهران اعتصاب می‌كنند و او پس از ده روز آزاد می‌شود و به سبزوار برمی‌گردد. شهربانی از پدر بهلول می‌خواهد، ضمانت بدهد كه پسرش دیگر سخنرانی نكند. پدر بهلول می‌گوید پسرش دیوانه است و به همین دلیل هم به او بهلول می‌گویند و او نمی‌تواند برای كارهای پسرش ضمانت بدهد. شهربانی كه می‌داند اگر او را آزاد نكند، مردم سبزوار دست به قیام می‌زنند، بالاخره از خود او ضمانت می‌گیرد و آزادش می‌كند.

شیخ بهلول تصمیم می‌گیرد، برای ادامه‌ی مبارزه با رژیم، به همه‌ی شهرهای ایران سفر كرده و سخنرانی نماید. او از بیم آسیب رژیم به همسرش، با مشورت و موافقت او، طلاقش داد و سپس با خیالی آسوده به مبارزه با دولت پهلوی پرداخت.

بهلول پس از طلاق همسرش، خواهرش را به كربلا برد و در فاصله‌ی ده ماهی كه این سفر طول كشید، برای مردم شهرهای بین راه، منبر می‌رفت و سخنرانی می‌كرد. بهلول پس از برگرداندن خواهرش به گناباد، به اصفهان رفت و در آنجا به سخنرانی پرداخت. شهربانی بهلول را دستگیر كرد، ولی در اثر اعتراضات شدید مردم، ناچار شد تا او را آزاد كند. بهلول سپس به شیراز رفت و در آنجا هم چند باری شهربانی سعی كرد او را دستگیر كند كه هوشیارانه از چنگ مأموران گریخت. بهلول پس از شیراز به یزد و كرمان و تمام شهرهای جنوب و غرب كشور سفر و در آنجا سخنرانی كرد. او قصد داشت مردم را علیه دولت بسیج كند. تمام شهرهای جنوب و غرب ایران با او همراه بودند، ولی هنوز به شهرهای شمالی و شرقی سفر نكرده بود كه فاجعه‌ی مسجد گوهرشاد پیش ‌آمد.

پس از ماجرای مسجد گوهرشاد، مأموران امنیتی، جستجوی گسترده‌ای را برای پیدا كردن بهلول آغاز كردند. بهلول با كمك یك زن از مشهد می‌گریزد و به افغانستان می‌رود. استاندار هرات، به محض ورود بهلول دستور می‌دهد، او را به خانه‌ی سرمنشی استاندار ببرند و تحت مراقبت قرار دهند. پس از 40 روز به استاندار دستور می‌رسد كه بهلول را به كابل بفرستد. دولت افغانستان بهلول را زندانی می‌كند و بهلول مدت چهار سال را در زندان انفرادی می‌گذراند. او وقتش را با جوراب‌بافی و سرودن شعر می‌گذراند و چون به او قلم و كاغذ نمی‌دادند، حدود صد هزار بیت شعری را كه در این دوران گفت، حفظ كرد.

تا ده سال پس از واقعه‌ی مسجد گوهرشاد، بهلول در زندان افغانستان به سر می‌برد و كوچك‌ترین ارتباطی با خانواده و به خصوص مادرش نداشت. شیخ نظام‌الدین، پدر بهلول، در این دوران مسموم می‌شود و از دنیا می‌رود. پس از مرگ او، مادر بهلول، نامه‌ای به رئیس كل پلیس و ژاندارم افغانستان می‌نویسد و از او می‌خواهد كه بهلول را پیدا كند و از او بخواهد تا به مادرش نامه‌ای بنویسد. رئیس پلیس افغانستان كه اتفاقاً یكی از شاگردان بهلول است؛ نامه را به او می‌دهد و پاسخ را گرفته و برای مادرش می‌فرستد.

دولت افغانستان پس از چند سال تصویب می‌كند كه زندانیان سیاسی آزاد شوند، امّا در اطراف كشور و به صورت تبعید زندگی كنند. بهلول را به یكی از شهرهای استان مزار بلخ به نام خلم فرستادند. در آنجا بهلول با دختری بیمار از یك خانواده‌ی فقیر ازدواج كرد، امّا متأسفانه فرزند بهلول به هنگام تولد در اثر نبودن دایه و دكتر و دارو و سوء تغذیه‌ی مادرش، مرده به دنیا می‌آید و زن نیز بیست روز بعد از دنیا می‌رود. بهلول مدتی را در تبعید می‌ماند و سپس او را به زندانی سیصد نفری در جلال‌آباد، مركز استان شرقی افغانستان منتقل می‌كنند. پس از فرار و دستگیری مجدد تعدادی از زندانیان، بهلول به اتهام همكاری با آنها، تحت فشار قرار گرفت.

به دنبال تشدید اختلافات میان افغانستان و پاكستان، رادیوی پاكستان اعلام كرد كه افغانستان، شیخ بهلول را كه پناهنده‌ی آن كشور بوده، بدون هیچ گناهی دستگیر و زندانی كرده است، ولی باز هم دولت افغانستان، بهلول را آزاد نكرد. پس از استقرار غلام صدیق‌خان در استان شرقی، او كه دوست وزیركشور و نخست‌وزیر بود، تلاش كرد تا بهلول آزاد شود. بهلول پس از آزادی، تصمیم گرفت به مصر برود، چون می‌دانست رئیس‌جمهور مصر با دولت پهلوی مخالف است.

در مصر، روزها به جامعه‌ی الازهر می‌رفت و دانشجویان بسیاری با او مأنوس ‌شدند. پس از آنكه مدت اقامت او تمام ‌شد، تصمیم ‌گرفت از مصر عزیمت كند كه دانشجویان، مخالفت می‌كنند و یكی از دانشجویان كه پدرش از وزرای دربار است،‌با او صحبت كرده و مشكل اقامت بهلول را حل می‌كند.

شیخ بهلول، یك سال و نیم دیگر در مصر می‌ماند و از طرف جمال عبدالناصر كه مخالف رضاشاه بود، ریاست بخش فارسی رادیو مصر را به عهده می‌گیرد و به پخش اشعار و مطالب عربی و فارسی در مخالفت با امریكا، صهیونیزم و رژیم پهلوی می‌پردازد.

بهلول برای دیدن خواهر و مادرش به نجف می‌رود و سپس دو سال و نیم در آنجا اقامت می‌كند و به مبارزه با رژیم پهلوی ادامه می‌دهد. به هنگام مراجعت به ایران، دستگیر و زندانی می‌شود. بهلول را به تهران برده و بازجویی می‌كنند. این بازجویی پنج روز طول می‌كشد. بهلول به زندان می‌افتد و پس از سی و پنج روز آزاد می‌شود.

رژیم پهلوی همان‌گونه كه پس از فاجعه‌ی مسجد گوهرشاد، بهلول را عامل بیگانه خواند، در زمانی هم كه پس از سی سال به ایران برگشت، در بین مردم شایع كرد كه او نزد شاه رفته و طلب عفو كرده است.
به‌رغم آنكه بهلول، 31 سال از عمر خود را در زندان‌های مختلف افغانستان گذراند،‌ بعد از این مدت طولانی هم، با شوری انقلابی به منبر می‌رفت و مردم را به مبارزه علیه ظلم و بیگانگان دعوت می‌كرد.

شیخ بهلول، ‌سرانجام در نهم مرداد 1384 دار فانی را وداع گفت. از ویژگی‌های او كه زبانزد همگان است، ذوق و ادب او بود، به طوری‌كه بیش از دویست هزار بیت شعر سرود و حدود پنجاه هزار بیت هم از شاعران دیگر، حفظ بود. او به ادبیات عرب، تاریخ انبیا و اولیا و تاریخ یكصد ساله‌ی اخیر ایران و جهان تسلط داشت.

مجتهدی بود كه بر فقه اهل سنّت هم كاملاً آگاهی داشت و در دانشگاه الازهر مصر، تدریس می‌كرد. فعالیت علمی و فرهنگی او، در رادیو «الشرق الاوسط» مصر و رادیو «بغداد» در پایان دوران تبعیدش بسیار مؤثر بود.

به این نوشته امتیاز بدهید!

رضا امیری

هر اتفاقی را بهانه ای برای نوشتن ببینید، با هر مسئله ای که برایتان پیش می آید یک نوشته خوب بسازید، خدا همراه شماست.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

  • ×