داستان گردو و بهلول- زیبا ترین داستان
خلاصه مطالب: فردی گردو به بهلول داد و خواست او بخورد و برایش دعا کند. بهلول گردوها را خورد اما دعا نکرد. مرد از او خواست که دعا کند اما بهلول گفت اگر در راه خدا دادهای، خدا خودش صدای دعای تو را شنیده است.
به گزارش مجله نو: فردی چند گردو به بهلول داد و گفت: بشکن و بخور و برای من دعا کن.
بهلول گردوها را شکست ولی دعا نکرد.
آن مرد گفت: گردوها را میخوری نوش جان، ولی من صدای دعای تو را نشنیدم!
بهلول گفت: مطمئن باش اگر در راه خدا دادهای خدا خودش صدای شکستن گردوها را شنیده است…!