» داستان » داستان آقای جونز… – داستانی جالب و زیبا
داستان
داستان

داستان آقای جونز… – داستانی جالب و زیبا

50

داستان
داستان

خلاصه مطالب: آقای جونز با قطار به کوه سفر می‌کند. در طول سفر، باد کلاه زیبایش را برد و او کیف کهنه‌اش را از پنجره پرت کرد. بقیه مسافران از او خندیدند و او گفت که هر کسی کیف و کلاه را پیدا کند، برایش فرستاده می‌شود.

به گزارش مجله نو:  آقای جونز چند روز تعطیل در پیش داشت ، پس با خود گفت : با قطار به کوه می روم. او بهترین لباسهایش را پوشید، کیف کوچکی برداشت، به ایستگاه رفت و سوار قطار شد. او کلاه زیبایی به سر داشت و اغلب در طول سفر سرش را از پنجره بیرون می آورد و کوهها را تماشا می کرد تا این که باد کلاهش را برد.
آقای جونز به سرعت کیف کهنه اش را هم برداشت و از پنجره به بیرون پرت کرد.
بقیه مسافران داخل قطار به او خندیدند و از او پرسیدند : آیا کیفت می خواهد کلاه زیبایت را برگرداند ؟
آقای جونز جواب داد : نه، در کلاهم نام و نشانی ندارم ولی در کیفم دارم. هر کسی که هر دوی آنها را نزدیک هم پیدا کند، کیف و کلاه را برای من خواهد فرستاد

آموزش ساخت یک ویلا در

به این نوشته امتیاز بدهید!

رضا امیری

هر اتفاقی را بهانه ای برای نوشتن ببینید، با هر مسئله ای که برایتان پیش می آید یک نوشته خوب بسازید، خدا همراه شماست.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

  • ×